چیزی شبیه سکوت.... چیزی شبیه سکوت فریاد حروفی است که در حلقوم جان قلم مانده اند!
نمی گویم سکوت است که فریاد بی قراری روزهای بی کسی است
فریادی به اوج سکوت و سکوتی به عمق دریای تنهایی....
|
بوی محرم و بوی غم و بوی عزا ، مشام جانم را پر کرده است؛ نمی دانم چرا قلم دردستم نمی رقصد ، راستی میدان رقص قلم تنگ است؟ یا رقیب فرصتش را گرفته است؟ شاید هم در غمی جانکاه به سوگ نشسته است! شاید! شال عزای قلم از همه سنگین تر است و داغ عزایش از همه غمگین تر! چهره اش همه را به اشک کشانده است و کروبیان بجای سرمه ، اشک می کشند و به جای طاق و نصرت حسینه عزا به پا می کنند انگار قلم دل و نوایی برای رقص ندارد، همو که مدام می گفت رقصی چنین میانه میدانم آرزوست، اینک کمرش شکسته است و حروف حلقوم نازکش را فشرده است تیزی زبانش به سرخی آتش می ماند و خلاصه سر سبزش رابه باد داده است آخر عزای اشرف اولاد آدم است سرهای قدسیان همه بر زانوی غمست و ماه ماه محرم است........... [ دوشنبه 92/8/6 ] [ 4:5 عصر ] [ ع. الف . ضاد ]
[ نظر ]
|
........................ |
........................